دوستت دارم پدر
دلواپسیهای من و...
خوب که نگاه می کنم خداوند دقیقا جایی دستم را می گرفت که می توانست مچم رابگیرد
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
من یک جوانه ام
قاصدک
کال شور
اقاقیا
شبهای یونسی
ساباط
صادقی حسن
ازکویر دل
پرسپولیس
فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند.....
یونسی سرای من
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کاریزو آدرس kariz90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 107
بازدید هفته : 116
بازدید ماه : 117
بازدید کل : 7762
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 107
بازدید هفته : 116
بازدید ماه : 117
بازدید کل : 7762
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
ناصر

آرشيو وبلاگ
خرداد 1391
ارديبهشت 1391


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : ناصر

يه داستانك قشنگ در مورد عشقه بچه ها به پدر و مادر...قشنگه ولي دردناك


 

‫مردی در حال پولیش كردن اتوموبیل جدیدش بود كه كودك خردسالش تكه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.
مرد آنچنان عصبانی شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او زد بدون انكه به دلیل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبیه نموده.
در بیمارستان به سبب شكستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد.
وقتی كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را دید از او پرسید: "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد؟"
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هچی نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت وچندین بار لگد به آن زد.
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر"
روز بعد آن مرد خودكشی كرد